نوشته : لیلی سادات حسینی
جغرافیای جهنم در افغانستان امروز، دو نام بیش از همه لرزه بر اندام مردم می اندازد: طالبان و داعش.

هر دو مدعی دین هر دو حامل پرچم «اسلام» و هر دو غرق در خون. اما آنچه میان این دو جریان جریان دارد چیزی فراتر از یک رقابت سیاسی یا نظامی است. اینجا با جنگ سگ های هار بر سر استخوانهای دین روبهرو هستیم. جنگی که نه تنها مرزهای جغرافیا، بلکه مرزهای روان انسان را میدرد. این پژوهش میکوشد با نگاهی روانشناختی، اجتماعی و رسانهای نشان دهد که طالبان و داعش چه تفاوتها و شباهت
هایی دارند، چرا به جان هم افتادهاند و چرا آینده افغانستان در چنبره این تضاد میتواند به کابوسهای تازهای گره بخورد.
پیدایش طالبان و داعش: بذرهای خشونت:
طالبان در دهه ۱۹۹۰ از مدارس دینی پاکستان برآمدند فرزندان جنگهای داخلی تغذیهشده از کمکهای استخبارات پاکستان (ISI) و دلارهای سعودی. آنها نمایندگان یک قبیلهگرایی مذهبی بودند که هدفش بیش از هر چیز کنترل افغانستان و تحمیل نظم طالبانی بر جامعه بود.
داعش اما در سال ۲۰۱۴ از دل جنگ عراق و سوریه زاده شد ترکیبی از بعثیهای شکست خورده، افراطگرایان جهانی و جوانان سرخورده. آنها خود را نمایندگان یک خلافت جهانی میدانستند مرز نمیشناختند و دشمن برایشان هر کس بود که (بیعت) نکند.
طالبان؛ مردان قبیله، زندانی سنت
طالبان محصول جامعهای قبیلهای و مردسالارند.ارزشهای آنها از بستر سنتهای پشتونوالی و آموزههای متحجرانه مذهبی برآمده است. آن ها بیش از همه به خاک، قبیله و ملا وابستهاند. در روان طالبان، خشونت ابزاری مشروع برای حفظ نظم سنتی است. زنان در این معادله جایگاهی جز کالای ناموس ندارند و مردان جوان فقط با تفنگ و مسجد تعریف میشوند.
داعش؛ روانپریشان با پرچم سیاه
داعش، بر خلاف طالبان، جهانی میاندیشد. ابزار اصلیاش نه تنها تفنگ بلکه نمایش خشونت است. ویدیوهای سربریدن، زندهسوزاندن و انفجارهای نمایشی، بخشی از «ماشین روانی داعش» هستند. روانشناسی داعش بر پایه ترکیبی از نمایشگری، عقده مرگ و ایدئولوژی مطلقگرایانه است. اگر طالبان سنتی و بومیاند، داعش مدرن و جهانیست اگر طالبان شلاق میزند، داعش صحنهسازی هالیوودی میکند
طالبان و داعش هر دو از دین بهعنوان سلاح استفاده میکنند. اما این دین، نه دین معنویت بلکه دین خشونت است. آنها برای جوانان فقیر و سرخورده هویت میسازند. روانشناسی اجتماعی نشان میدهد که در شرایط بحران، افراد برای فرار از اضطراب آزادی(اریش فروم) به گروههای بسته و مستبد پناه میبرند. طالبان و داعش دقیقاً همین خلأ را پر میکنند امنیت در ازای اطاعت.
در هر دو گروه، زن بهمثابه تهدید تعریف میشود. طالبان با شلاق و حبس در چهاردیواری خانه و داعش با فروش زنان ایزدی در بازار برده. روانکاوی فروید نشان میدهد که سرکوب میل جنسی و ترس از زن، به دشمنسازی از زن میانجامد. این دشمنسازی در طالبان و داعش به اوج رسیده است زن نماد شیطان و مرد طالب یا داعشی تنها با کنترل زن میتواند مومن بماند.
کودکان در نگاه طالبان و داعش یا باید جنگجو شوند یا کشته. مدارس طالبان بهمثابه کارخانه های مغزشویی کار میکنند و داعش از کودکان بمبگذار میسازد. این قتل عام معصومیت نه تنها جنایت علیه کودکان بلکه جنایت علیه روان یک ملت است. جامعهای که کودکش کشته یا شستوشو داده شود، آیندهای جز تداوم چرخه خشونت ندارد.
طالبان بخش بزرگی از اقتصاد خود را از طریق تجارت تریاک و مالیات جنگی تأمین میکنند. اقتصاد طالبان یعنی مخلوطی از دین، مواد مخدر و قاچاق. داعش اما از غارت، قاچاق نفت و باجگیری تغذیه میکند. این اقتصادهای کثیف، روان جنگجویان را به اعتیاد به ثروت حرام آلوده میسازد. پول آسان، به همان اندازه که تفنگ را شارژ میکند، روان را نیز تباه میسازد.
مدارس دینی در پاکستان برای طالبان و ماشین تبلیغاتی اینترنتی برای داعش هر دو نقش کارخانه روان را دارند. در این کارخانهها کودک و نوجوان از هویت انسانی خالی و با نفرت و اطاعت کورکورانه پر میشود. از دیدگاه روانشناسی شناختی، تکرار، انزوا و ترس، ابزار اصلی شستوشوی مغزیاند. طالبان از مکتبهای روستایی و داعش از تلگرام و یوتیوب، دو راه متفاوت برای یک هدف مشترک دارند آنهم ساختن انسان بیفکر.
داعش در این حوزه بیرقیب است. ویدیوهای هالیوودیاش در اینترنت بهدنبال ایجاد رعب جهانیاند. طالبان بیشتر سنتیاند اعلامیه، رادیو، تهدید در مساجد. اما هر دو در یک چیز مشترکند: مدیریت ترس. روان ترسیده راحتتر مطیع میشود. تبلیغات آنها نه برای اطلاعرسانی، بلکه برای شکستن روان جمعیست.
رهبران هردو گروه
رهبران طالبان و داعش نیز هر کدام کاراکتری متفاوت دارند. هبتالله آخندزاده، مرشد طالبان، شخصیتی منزوی، متحجر و سنتی است بیشتر یک ملای روستایی با قدرت مطلق. رهبران داعش اما نمایشگر و کاریزماتیکاند از ابوبکر بغدادی تا شاخههای خراسانی. روانپریشی فردی و سادیسم جمعی در رهبری داعش برجستهتر از طالبان است.
طالبان بدون حمایت ISI پاکستان و دلارهای سعودی هیچگاه به قدرت نمیرسیدند. داعش بدون شبکههای قاچاق جهانی و پشتیبانی های پنهان، امکان رشد نداشت. این نشان میدهد که طالبان و داعش صرفاً جنبشهای داخلی نیستند، بلکه ابزار جنگهای نیابتی منطقهای و جهانیاند.
مردم افغانستان، قربانیان اصلی این دو هیولا هستند. زنان با محرومیت، مردان با اجبار جنگ، کودکان با مرگ یا مغزشویی. روان جمعی جامعه بهسوی بیحسی، افسردگی و سکوت اجباری رانده میشود. هانا آرنت از ابتذال شر سخن میگوید: وقتی خشونت آنقدر عادی میشود که دیگر کسی تعجب نمیکند. امروز در افغانستان دقیقاً همین ابتذال در حال نهادینه شدن است.
طالبان محلیاند، قبیلهای و سنتمحور. داعش جهانیست، مدرن در ابزار و بیمرز در هدف. طالبان میخواهند افغانستان را در مشت داشته باشند، داعش خلافتی جهانی میطلبد. طالبان مردسالار سنتیاند، داعش نمایشی و تبلیغاتی. یکی بومی و ایستا، دیگری جهانی و پویا در خشونت. همین تفاوتهاست که دشمنی آنها را اجتنابناپذیر کرده است.
سه سناریو قابل تصور است:
۱. طالبان قدرت خود را حفظ میکنند و داعش در حاشیه میماند، اما همچنان بهعنوان تهدید روانی و امنیتی فعال است.
۲. داعش رشد میکند و طالبان را به چالش میکشد افغانستان به میدان جنگ داخلی تازه بدل میشود.
۳. هر دو ضعیف میشوند و میدان برای نیروهای جدید یا دخالت خارجی باز میشود.
از دیدگاه روانشناسی جمعی، حتی اگر یکی پیروز شود، روان جامعه شکستخورده باقی خواهد ماند. زخم طالبان یا داعش، زخم افغانستان است.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان چنین بحث کرد که وقتی عمامههای خونین بر سر استخوانهای دین هار میشوند طالبان و داعش دو روی یک سکهاند،سکهای که با آن دین را به چماق تبدیل کردهاند. اینها نه نمایندگان اسلام، بلکه بازتاب روانهای سرخورده، عقدهای و بیمارند. جنگ آنها جنگ دین نیست. جنگ قدرت است. استخوان دین تنها طعمهای است که سگهای هار برایش دندان میدرند.و پرسش اصلی اینست تا کی مردم افغانستان باید تماشاگر این نمایش خون باشند؟
جواب روانشناختی روشن است: تا زمانی که جامعه نترسد، تا زمانی که قربانی سکوت نکند، تا زمانی که دین از دست دیوانهها بازپس گرفته نشود.